سلام نمیدونم چرا بعضی آدما آنقدر بی صفت و بی ذاتن اون زمان سنم کم بود ادعای عاشقی کرد منم باوجودیکه خواستگارا و موقعیتهای بهتری داشتم اما حرف گوش دلم کردم گفتم این مرد خیلی عاشقمه عشق مهمتر از پول و هرچیزیه...اما ازدواج ک کردیم سختیای مالی داشتیم اما هیچوقت دم نزدم چون دوسش داشتم چون گفتم بعد از سختی آسونیه پنجسال یه مسافرت آرزوش ب دلم موند یه گردش دونفره هیچوقت نرفتیم همش دوستاش همراهمون بودن منم برا اینکه اوقاتمون تلخ نشه اعتراضی نمیکردم هیچ پولی هیچوقت نمیموند برا من...همش میگفت ندارم قرض دارم...خلاصه که بچه دار شدیم زندگیمون رو به آسون شدن بود آقا خیانت کرد و پیله شد با بچه کوچیک جدا شیم...جدا شدیم با بچه ۴ماهه ب من رحم نکرد همونی کهمش میگفت تو زن صبور و همراهی بودی یه روزی دنیا رو ب پات میریزم دو ساله گذشته اما هیچ تقاصی پس نداد...
یاد حرفش میوفته که آخریا بهم گفت از متاهلی پشیمونم از بچه دار شدن الان میخواد بره خواستگاری اون دختره هرروزم گردش و مسافرتن...
آخه این چه عدالتیه خدا سختیا رو من بکشم خوشیاش برا یکی دیگه...
ازش متنفرم هیچ حسی بهش ندارم اما خب سخته بدونی عمر و جوونیت رفت و یکی سواستفاده کرده ازت سخته بچه بی پدر بزرگ کردن وگرنه بره بمیره مردک آشغال