ما اول زندگی جمع کردیم رفتیم یه شهر دیگه دور از خونواده هامون
پدر شوهرم توو ساختمونش یه واحد برای همسرمم ساخته بود
انقدر ۳ سال هی خواهش کردن من اواسط بارداریم خر شدم اومدم
الان دخترم ۴ ماهشه
روزی هزار بار میگم غلط کردم
خیلی اذیت شدیم… هم من هم همسرم
خیلی خسته م …
تصمیم گرفتیم از اینجا بریم