من دو سال و نیمه که خونشون میرم و دو ساله که عروسشونم
تو این مدت خیلی جاها دل منو شکست و ناراحتم کرد
ولی فقط و فقط بخاطر ارامش همسرم که تموم زندگیمه هیچی نگفتم
مثلا من پدرم فوت شده، سری اولی ک بعد عقد رفتم خونشون ، جلوی چند نفر دراومد گفت من فقط یه ارزو برای پسرم داشتم اونم اینکه همسرش پدر داشته باشه که متاسفانه قسمتش نشد! که من هیچی نگفتم ولی مهموناش کلی دعواش کردن