خیلی دلم میگیره از اینکه دیگه نیست که صبحا که میره سرکار بهم صبح بخیر بگه
تایمای ناهارش منتظرش بمونم بیاد با هم حرف بزنیم
غروبا که از سرکار میاد زنگ بزنه حرف بزنیم
شبا که از مغازه میاد چت کنیم
بعضی شبا که جفتمون از سرکار میایم بیاد دنبالم بریم دور بزنیم
یا مثل اون روز صبح که دوتایی رفتیم دوچرخه سواری
یا سفره خونه هایی که میرفتیم
یا اون پارک عظیمیه که رفتیم و من از ارتفاع میترسیدم اون به زور بغلم کرد برد لبه ارتفاع
یا اون شب که رو چمنا جلوی چرخ و فلک دراز کشیدیم رو پای همدیگه
یا اون ۱۶ طبقه ای که روز تولدش بدون هیچ خسته شدنی اومدیم پایین و بین پله ها همو بغل میکردیم
یا روزایی که میرفتیم سوخاری میخوردیم
آخ آخ
خیلی درد داره بچه ها عاشق نشید❤️🩹🖤:)
خود مرگه خود خود مرگ...