پدرم وقتی که من بچه بودم با جلسه مردانه ای که داشتن میره مشهد، بعد چند روز یادمه ی شب که منو مادرم خونه بودیم من با گریه از مامانم میخوام ما هم بریم مشهد . همون شب پدرم تو حرم امام رضا یهو یکی انگار از عالم غیب بهش میگه برو دست بچه هاتو بگیر بیارشو مشهد . پدرم کلا تا دو سه روز حال بد بود