من حدود پنج روز پیش سرماخوردگی بدی پیدا کردم ، روز اول تمام بدنم درد گرفت و کوفته بود ، از روز دوم تب و لرز هم پیدا کردم ، رفتم دکتر و برام ازیترومایسین و چندتا ضد درد و حساسیت نوشت ، از امروز صبح سرفه های خشک هم پیدا کردم ، جوری که با هرسرفه سرم سوت میکشه و درد میکنه ، انگار خلط گیر کرده در نمیاد ، صبح تا ظهر هم تو اداره مجبور بودم حرف بزنم.
ظهر که رفتم دنبال خانمم ، تو راه بینمون بحث شد ، دعوا بالا گرفت ، منم مریض و بیحوصله ، و تو دعوا بالاخره صدا ادم میره بالا ، رو گلوم فشار اومد ،
خلاصش خانمم پسرمون رو برداشت برد تو اتاق و من موندم تو هال ، سرفه هام شدت گرفت ، ابجوش خوردم ، شربت خوردم ، هی بدتر شد ، یعنی دو ساعت من وسط هال زیر پتو دارم جون میدم ، یک صداهایی ازم درامد که خودم باورم نمیشد ، اخرش حتی بر اثر سرفه های زیاد بالا اوردم ، یکبار گلوم قفل شد ، داشتم خفه میشدم ، صدای گراز دراوردم تا باز شد، امام دریغ از اینکه خانم یکبار بیاد بیرون ، غذا و دارو درمان و احوالپرسی نخواستیم ، بابا بیا ببین شاید دارم میمیرم ، حتی کار بجایی رسید که من رو ترس گرفتم گفتم نکنه حالش خوب نیست ، یواشکی رفتم تو اتاق رو نگاه کردم دیدم داره با بچه بازی میکنه 😢 ، بابا ماهم ادمیم ها ، حالا دعوا هرچی بوده ، بابا من اصلا زندانی اعدامی ، نباید یک نگاهی کنی ببینی زندم یا دارم میمیرم !!!
به بهونه دستشویی لااقل بیا رد شو خوب !
واقعا گلی به جمال پدر و مادر ، هرچقدر هم با بچشون مشکل داشته باشن ، موقع مرگ بالا سرش میان.
از اول زندگیم تا حالا همچین سرماخوردگی نگرفتم ، دستگاه تب سنج رو گذاشتم ، اونم بوق هشدار میزد ، انگار نه انگار ،39.4 درجه تبم است.😑