یه حالت تشنج به آدم میده
بیهوشیه لحظه ایم داره
توی بعضی شرایط دست و پاهاشونم قفل میکنه
خیلی وضعیت بدیه درکت میکنم من دیگه انقدر از زندگی سیر شدم که حد نداره از یه طرف دلم برای بابا و مامانم میسوزه از یه طرف دلم برای خودش میسوزه که داره زندگیشو آتیش میزنه
اصلا اعصاب و روان برام نمونده دیگه
تنها آرزوم شده اینکه یه روز بشه این روزا تموم بشه مثل قبل دوباره همه ی خانواده شاد باشن😔
شما میدونین برادرتون چی مصرف میکنه؟تا حالا کمپ بردینش؟