سلام. این داستان جاریمو خیلی خیلی خلاصه بگم شناسایی نشم
اول از همه اینکه واقعا دختر خوبیه اما به دلایلی که مینویسم میخوام واقعا ازش دورتر بشم ولی نمیدونم دلایلم کافی هستن یا نه
تا حدودی باهاش صمیمی شدم متاسفانه ولی اصلا حس خوبی نداشتم و مطمئن شدم نباید باهاش صمیمی میشدم
خونواده شوهر من چندتا پسرن دختر ندارن و سطحشون معمولیه از نظر مالی و قیافه و...، بعد وضع مالی خونواده جاریم خوب بود خیلی بهتر از خونواده شوهرم
جاریم تو دانشگاه از شوهرش خوشش میاد یجورایی قصد ازدواج نداشتن کم کم به هم علاقه مند میشن
ولی جاریم از شوهرش بزرگتره و ظاهری هم به هم نمیان اضافه وزن داره بنده خدا سر همینا خونواده شوهرم مخالف ازدواجشون بودن
اما با همه اینا جاریم خیلی از شوهرش سرتره هم باهوشتر هم وضع مالی بهتر هم خوش اخلاق تر
من فکر میکردم به خاطر مشکل اضافه وزنش خواستگار نداشته اما بهم گفتم داشتم ولی به خاطر اصغر آقا رد کردم 😐😐
بعد انقدرررر به شوهرش میچینه به خاطرش کوتاه میاد مهریه خیلیییی کم گرفت همه طلاهاشو داد برا کارآفرینی شوهرش که ورشکست شد و دائم غذاهای خوشمزه، محبت خیلی زیاد و کمترین توقع
شوهرش شغل نداشت این تو خونه کار میکرد انقدر تلاش کرد برای زندگیش که....