سلام
فقط میخوام درد دل کنم دلم دیگه داره می ترکه از بس تو خودم ریختم.
مادر شوهرم پیش ما زندگی می کنه خونه اش هم خیلی نزدیک خونه ماست ولی خونه خودش نمیره اینقدر تو همه چی من و بچه هام دخالت می کنه و از من ایراد می گیره که خسته شدم ی بار فقط جواب دادم اونم نه با بی ادبی با احترام قهر کرد رفت خونه اش شوهرم هم باهام دعوا کرد ک تقصیر تو مامانم رفت اینقدر ب مادرش وابسته اس ک مثل بچه ها همش از مامانش میپرسه اگه بیاد ببینه خونه نیست اصلا چند وقتی تو اتاقی ک من و شوهرم بودیم می خوابید در صورتی ک خونه ما اتاقای دیگه ای هم داره وقتی هم بعد چند وقت ی اتاق دیگه رفت شوهرم بهم میگه مامانمو آواره کردی تقصیر تو ک رفت هر چی مادرش بگه میگه دقیقا همون درسته اینقدر شوهرم و مامانش از من ایراد می گیرن ک دیگه اعتماد بنفس ندارم از خونه داری من بچه داری آشپزی در صورتی ک با وجود اینکه دخترم خیلی کوچیکه خونه ام همیشه مرتبه غذا هم آماده است ولی نمیدونم چرا این جورین اختیار دخترمم ندارم هر موقع ک مادر شوهرم می خواد می برتش حموم و کارای دیگه اشو میکنه منم تا حرفی میزنم شوهرم بدش میاد خیلی خسته ام می خوام از این ب بعد عین ربات هر چی گفتن گوش کنم
