من زندگیم دم مرز هست . از اولش خانوادهش منو نمیخواستن . بعد از ۱۲ سال بچه اوردم با اینکه اولین نوه شون هست ۸ ماهه نه سراغی از من گرفتن نه بچم . شوهرم هم با هیچ کس رفت و آمد نمیکنه . الان ۱۳ ساله نه عروسی رفتمنه عزا نه مهمونی. حتی خونه خواهرم هم یواشکی میرم . چن وقته خودشم میگه ما بدرد هم نمیخوریم بهتره جدا شیم . از اینکه منو تو خونه زندانی کرده خیلی ناراحتم با یه بچه افسردگی گرفتم . فوری تا میگمبریم جایی میگه طلاق . منم از پدرم میترسم اخلاقش تنده نمیدونم آینده م چی میشه . امشب تولد دختر خواهرم هست بهش گفتم بریم گفت تو اگه میخوای بری برو ولی دیگه برنگرد . خیلی دوست دارم جدا شم دیگه چشمم به خودش و خانواده ش نخوره ولی از بابام میترسم .حوصله اخم بابام رو ندارم . بهم بگین چکار کنم . شما باشین به زندگیتون ادامه میدین .
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.
عزیزم قطعا نمیتونی باپدرو مادر زندگی کنی چون اگه حمایت داشتن حتما تا الان باید دلگرم میشدی و وقتی میترسی مطمئن باش بعدا اونا نه تنها حمایت نمیکنن حتی میگن باید تو سازش میکردی اگه میتونی جدا شو وخونه مستقل اجاره کن واز بقیه زندگیت لذت ببر ادم چقدر زندس که به خاطر دیگران خودشو نابود کنه