۶ سالم بود 
مامانم از ابن پیراهن هایی که دامنش طبقه طبقه چین داشت برام گرفته بود 
سال تحویل شد 
دیروزش بارون امده بود و کوچه گلی بود 
همین که رفتم تو کوچه شاتالاخ با کله رفتم تو چاله گل !!!!
گل هیکل و لباس و صورتم گلی شد !
مامانم یکی زد تو سر خودش یکی هم تو سر من برد خونه و حمام و..