2777
2789
عنوان

اسید پاشی

1383 بازدید | 26 پست

عباس همسر پری سیما؛ دوست برادرم بود که روابط خانوادگی محدودی با ما داشت و چون برادرم راننده آژانس او بود، هر از گاهی به خانه ما رفت و آمد می‌کرد. به خاطر همین رفت و آمدها، همسرش تصور می‌کرد، عباس مرا برای ازدواج انتخاب کرده و دوست دارد، طوری که حدود یکی، دو ماه با من تماس تلفنی داشت و هر بار از من می‌پرسید می‌خواهی با شوهرم ازدواج کنی؟ من هر بار تاکید می‌کردم و می‌گفتم؛ من هیچ ارتباطی با شوهرت ندارم و راجع به من فکرهای اشتباه و قضاوت بی‌جا نکن و به خانه شوهرت برگرد و به زندگی‌ات ادامه بده، چون از مدتی قبل با همسرش قطع رابطه کرده بود و در منزل پدرش زندگی می‌کرد. پری‌سیما هر روز با من تماس می‌گرفت و به من فحش و ناسزا می‌داد. به مادرم توهین می‌کرد و حتی تهدیدم می‌کرد که می‌زنمت و می‌کشمت اما من هر بار تلفن را قطع می‌کردم و بارها تلفن را به مادر و برادرم می‌دادم تا آنها با او صحبت کنند اما حرف نمی‌زد تا اینکه روز حادثه لحن صحبت‌هایش با من تغییر کرد و با محبت و مهربانی با من حرف ‌می‌زد. می‌گفت؛ عزیزم من دوستت دارم، می‌خوام ببینمت، تو خیلی خوب و مهربانی. می‌گفت؛ دیگر شوهرش را دوست ندارد و می‌خواهد با فرد دیگری ازدواج کند و به خاطر من از همسرش جدا نشده است. روز حادثه با خودم قرآن به همراه برده بودم و برایش قرآن خواندم. به همان قرآن هم قسم خوردم که رابطه و احساسی نسبت به همسرش ندارم و دارد اشتباه می‌کند. او به همراه خاله‌اش آمده بود و ما در پارکی در نزدیکی میدان اصلی شهر با هم دیدار کردیم. پری‌سیما می‌گفت؛ می‌خواهم با شوهرم تماس بگیرم تا به همراه خواهر شوهرهام در اینجا حاضر شوند و به من ثابت کنند که با تو رابطه‌ای نداشته است و بعد از اینکه شوهرم آمد و مطمئن شدم خبری نیست با او خواهم رفت. من از پری سیما خواستم به شوهرش بدبین نباشد و به زندگی‌اش برگردد اما در همان لحظه خاله‌اش چند بار گفت که پری سیما زودتر کارت را انجام بده، برویم. وقتی پرسیدم منظورت از اینکه هر بار تکرار می‌کنی کارش را انجام دهد، چیست؟ گفت؛ می‌خواهم زودتر حرف‌های‌تان را تمام کنید تا برویم. درحالی که پری‌سیما با من حرف می‌زد، خاله‌اش بی‌تاب و بی‌قرار بود. وقتی عباس شوهر پری‌سیما به همراه ۳ خواهرش بعد از یک ساعت آمدند، در فاصله‌ دورتری از ما روی نیمکت نشستند. در همین حین زمانی که پری‌سیما با دو خواهرشوهرش داشت روبوسی و احوالپرسی می‌کرد، یکی از خواهرشوهرها و خاله‌ها مقابل دید مرا گرفتند و یک آن دیدم ماده‌ای به صورتم پاشیده شد که تمام صورتم سوخت و چشمانم را آتش زد. وقتی با دست صورتم را گرفتم و چرخیدم دوباره اسید را به پشتم پاشید، به‌طوری که تمام کمرم هم سوخت. کسی جرات نمی‌کرد به من دست بزند تا اینکه عباس مرا در چادری پیچید و به بیمارستان رساند. وقتی پلیس از عباس پرسید چه کسی اسید پاشیده او همسرش را معرفی کرد. پلیس عباس را هم بازداشت کرد و همان شب مرا به بیمارستان طالقانی اهواز منتقل کردند و بعد هم به بیمارستان فارابی تهران منتقل شدم.» داستان غم انگیز سیما افشاری

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   asraam  |  5 ساعت پیش
توسط   آرزو1388  |  22 ساعت پیش