من خودم با خانواده اش دعوام شده بود
بعدچند وقت مارو دعوت کرده بودن افطاری
شوهرم اصرار داشت کینه رو بذارم کنار و برم
من عصبانی شدم گفتم نمیرم ولی تو برو پیش خانواده ات اونا انگار مهمترن
یهو برگشت نگام کرد گفت خانواده ی من تویی
یهو اتیشم خاموش شد کلا.
درکنار اخلاقای بدش و اینکه بارها تا مرز سکته بردتم ولی باز برگردم عقب انتخابش میکنم