خیلی ضربه خوردم. از دلسوزی های بیجا برای بیقه و جوابش رو با دورویی که مخفی کاری گرفتم. دلم میخاد دیگه با کسی حرف نزنم. با هیچ کس. کاری به هیچ کسی نداشته باشم. لال بشم اصلا. شمام شده این حسا بهتون دست بده؟ عبرت گرفتین؟ چه کار کردین و پشمونین؟
متاسفانه جوری من رو بار آوردن که همه چی روخوبه میریزم تو خودم در نتیجه با کسی صمیمی نمیشم و از اعتم ...
ما هم که صمیمی شدیم با بقیه ضربه خوردیم. من خیلی هم با همه صمیمی نمیشم.ولی از همون چهار پنج نفر دوستای دورم هم ضربه خوردم. هر چی صمیمی تر بودیم، دردش بیشتر 🙂💔
من خیلی، یک بنده خدایی دم عیدی مدام میگفت پول هیچی ندارم و هیچی لباس نخریدم، من تصمیم گرفتم در رابطه با تخصصش درخواستی کنم و در ازاش پول بدم، بعدا فهمیدم طلای سنگینی خریده که پول نداشته🙄
ما هم که صمیمی شدیم با بقیه ضربه خوردیم. من خیلی هم با همه صمیمی نمیشم.ولی از همون چهار پنج نفر دوس ...
نمیدونم چی بگم. همیشه دوست داشتم یکی که مبتلا به آلزایمره رو پیدا کنم و باهاش حرف بزنم، خیلی اجتماعی بنظر میرسم اما درونگراترینم. در عوض همه بهم اعتماد دارن و همههه چیو بهم میگن.