سلام دوستان.تویه تاپیک میگم هرکیخوند نظرشوبهم بده تودوراهی بدی گیرکردم بین عقل ودلم..یه روزمیگم برم یه روزمیگم بمونم..
من وشوهرم چهارسالپیش دوست بودیم وازدواج کردیم اومدیم تهران من تبریزبودم.اوایل اجازه میدادبرم پیش خانوادم ده روزبمونم برگردم..
تواین چهارسال من عاشقانه دوسش داشتم تاهمین الان که دوسش دارم ولی خیلی دعواهارو پشت سرگذروندیم بخاطر بدمستیو بددهنی و هرازگاهی کتک من فرداش میبخشیدمش بامعذرت خواهیش. الانم کمترشده دست بزنش ولی شایدبازم پیش بیاد هرازگاهی الکل میخوره.
تاهمین الان که چندباربرای قهررفتم خونه بابام راضی نشده طلاق بده منم با دلتنگی فراوان دوباره برگشتم خونم..
الان مساله ای که فکرم درگیره اینه که:من کیست داشتم دوماه پیش عمل کردم الان دکترا میگن باید باتخمک اهدایی ای وی اف کنیم(خودم تخمکم خیلی ضعیفه)شوهرمم بچه دوستداره میگه بچه دارشیم.
من ازیه طرف میترسم بعدبچه دارشدن حسی به بچه نداشته باشم وشوهرمم بعضی وقتااذیت میکنه منم مجبورم پاسوزبشم واینکه میگه دیگه نمیذارم بری پیش خانوادت یه هفته تنهابمونی میگه حتماخودم میبرم دوروزمیمونیم باخودم برمیگردی..منم این دلتنگی اذیتم میکنه یه عمرباید توغربت پاسوزبچه بشم و نتونم طلاق بگیرم..
الان خودش راضی به طلاق توافقی شده میگه اگه قصدت زندکی نیست قبل بچه برو بعدش اصلا طلاق نمیدم یاهم بچه رو بهت نمیدم..
به من گفته فکراتو بکن چندروز بعد عید میبره خونه بابام بعدشم کارای طلاقو شروع کنیم مهریه هم میگه چک مینویسم براهشت ماه بعد تقریبا ده تا سکه.
الان موندم بین دوراهی خیلی دوسش دارم شبا نگاش میکنم ازدلتنکیوفکربعدطلاق خفه میشم ولی عقلم میگه خودتو پاسوز نکن الان راضیه طلاق میده بعدا ازکجامعلوم چیا سرمون بیاد.. خودشم دوسم داره ناراحته شباخوابش نمیبره مونده بین عقل واحساس