خیلی مفصل گلم نمیدونم چطور بگم خلاصش،این قضیه برا ۷ سال پیشه تمام جزئیات یادم نمونده راستش،من از اونایی ام ک دیر اعتماد میکنم حس میکردم حرفاش،دروغه و عوارض کما و بیهوشی،دارو بوده ولی چند سالی ک گذشت دیدم واقعا این آدم زیرو رو شده دیگ آدم سابق نیست باعث شد ک اعتماد کنم و باورش،کردم بنده خدا قبلن خیلی آدم افتضاحی بود هیچ چیزی رو قبول نداشت احترام شخصیت راست گویی هدف آخرت نماز،اعتماد شهدا هم ک کلا قبول نداشت میگه خاستن نرن پیشواز،مرگ همه چیز،براش،مسخره بود فقط،مردم آزار بود به هر روشی و بفکر راحتی خودش بود فوقلاده لجباز حس میکرد بیشتر از همه میفهمه و بلده و میگفت کی رفته اون دنیا ک میگن جهنمی بهشتی هست
تصادف باعث متحول شدنش شد چند ماهی کما بود برا من خیلی عجیب بود الان ک زندگی پس از،زندگی رو میبینم بیشتر باورش میکنم حرفاش،رو درک میکنم چون بعد گذشت ۷ سال حرفاش،مثل حرفای تجربه گرای این برنامه بود. خییییلی به هممون تاکید میکرد به قرآن خوندن و شهدا بعد این ک متحول شد...چون میگفت دقیقا صوت قرآن و شهدا نجاتش دادن تعریف میکرد ک کل چیزا رو میدیده مثلا مادرش،تو خونه رفیقش بالاسر جنازش خاهرش تو دانشگاه. هر کسی،ک هر جای دنیا بود اون تو یه تصویر همشونو میدیده گریهاشون حرفاشون همه رو میشنیده ولی هیچ کس حرفای اینو نمیشنیده میگفت زجر غیر قابل تحملی بهش وارد میشدهخیلی عذاب اور مادرش ک قران میخونده براش یا خانوادش صلواتدو دعا میفرستادن ،میگفت اون درده میرفته و صوت قرآن آرامش میداده بهش،دوباره این زجر شروع میشده میگفت نمیتونه توصیف کنه ک چقدر دردناک بوده میگفت بعد سالها ک اونجا زجر میکشیده چند ماهی بیشتر کما نبود این بنده خدا ولی میگفت من اونجا بیشتر از ۶۰ سال زندگی کردم بعد سالها زجر شهید روستای مادریش رو میبینه ک بهش،میگه سجده کن فقط سجده کن تا دردات آروم بگیرن. ی برگه هم بهش میده میگه بخون ک سوره حمد بوده خلاصه بعد خوندن میگفت آروم شده و کم کم. همه درداش تموم شده و هر روز،با همون شهید بوده میگفت این چند سال همش رو هوا معلق بوده و سرگردون...الان ک به زندگی برگشته واسه همه عجیب بود ی انسان دیگ متولد شد ی قرآن کوچیک دارههمیشه همراهمه کوچکترین فرصتی ک داره میخونه و همیشه ام سر مزار،شهداس خییییلی تاکید میکنه ک اموات ما ما رو میبینن ما درکی از اونا نداریم حتی شده یه صلوات هدیه بدین بهشون
چون خودش،تجربه کرده بود میگفت چندین سال درد وحشتناکی میکشیدم بمحض اینکه اطرافیانم قرآن ی صلوات میخوندن اون دردا میرفتن قرآن ک تموم میشده دوباره درداش برمیگشتند