از اولین روز عروسیم هر هفته ۳ ۴ روز فامیلاشون ناهار و شام ۳۵ ۴۰ نفر خودشونو دعوت میکردن خونمون
ببین گلم دوران عقد خیلیا میگن شیرین ولی بنظرم افتضاح ترین دوران زندگیه
اینقدر با همسرم بحث میکردیم با بقیه دعوا داشتیم ک کام زندگی برامون تلخ بود همش استرس فشار
هرچی زودتر بری خونت بهتره و دور بشی از فامیل
اینا همش تقصیر خودت و همسرته که نتونستین مدیریت کنید؟!!
وگرنه اینجور چیزها تو همه خانواده ها هست!!!
حالا کم یا زیاد!! .همون اول باید مینشستی باهمسرت یکدل میشدین که جلو دخالتهارو با قاطعیت بگیرین!
یه بار میگفتن چرا کم حرفه
زنگ میزدن مادرشوهرم میگفت چرا رفتید بیرون
چرا فلان چیزو خریدی براش نخر
توی تربیت بچم دخالت میکردن هر دفعه کله سحر زنگ میزد میگفت بیداری یا نه
بچه ها شوهرم دهن بینه باهام دعوا میکرد میگفت فلانی اینجوری میگه اونجوری میگه باید گوش بدی
اصلا پشتم نیست جلوی بقیه سکوت میکنه اگه چیزی بگم توی خونه دعوا راه میندازه
اسی چند سالته ؟ تحصیلاتت چیه ؟ چه جوری آشنا شدین ؟
امشب همه اینا رو بهش گفتم آخرش قهر کرد رفت اتاق خوابید هیچی نگفت
تا کسی چیزی نگفته باشه زندگی مشترکمون خوبه خوش اخلاقه دست و دل بازه
کمکم میکنه توی خونه داری و بچه داری
یه مدت اقوامش نمیذاشتن بزاره من برم بیرون
باهاش حرف زدم الآن هرجا برم فقط میگه مواطب خودت باش
ولی بی زبونه فقط زبونش برای منه
من هر روز و شب از ازدواجم پشیمونم
ببخشید مقصر شوهرت یه بار جلو خانواده سمی و ببخشید عوضیش وایسه بگه زنم هرجوری هست هست به شما چه اینجوری نمیشد
مامان من 19 سالی میشه که با بابام هست و همیشه این مشکل رو داره ولی چون از ته دل بابامو دوس داشت با همه چیش ساخت و جنگید
حوصلم نمیشه منتظر باشم ، هی قطره ای تعریف کنی
با احترام من از تاپیک میرم.
تا حالا نشنیده بودم خاله و دایی تو زندگی دخالت کنند..بازم مادر شوهر قابل هضمتره
