نه من در کنار پدرومادرمزندگی کردم ک حمایتگرم بودن و تو این دوسال کوچیکترین اذیتی نشدم از بابت خانوادم
من سختی هام فقط درونم بود
تموم درد هام فقط فکر وخیال های واهی بود
بعضا شب و تاصب گریه میکردم و ب مرگ فکر میکردم
صب ک میشد اشکام و پاک میکردم و خدا یه نور امیدی تو دلم مینداخت ک انرژی میگرفتم
چون هرجایی ک میرفتم دیگرون اطرافیان تو جمع حرف زندگیمو میزدن
و میگفتن برگرد و ….ک خیلی حالمو بد میکردن باعث میشدن من بیشتر عذاب بکشم
اما الان شکر خدا بعد دوسال نامزد شدم و خدا برام معجزه کرد