روزی ک قرار بود جهیزیه ببریم خانواده همسرم باهامون اومدن اونم از سر اجبار... (پدر و مادر من جهیزیه خوبی بهم دادن... خونه من جای خوبیه و بزرگه.. اینم بگم ک وضع مالی خوبی نداریم و فقط معجزه و خواست خدا بود ک برامون اینجور خواست)
وارد خونه ام ک شدیم مادر همسرم و جاریم پنچر شدن و یه گوشه نشستن و تکون نخوردن
فقط خاله همسرم کمکم کرد وسیله ها رو دو تایی جا ب جا کردیم
بیاید تا ادامش رو بگم