روزی ک قرار بود جهیزیه ببریم خانواده همسرم باهامون اومدن اونم از سر اجبار... (پدر و مادر من جهیزیه خوبی بهم دادن... خونه من جای خوبیه و بزرگه.. اینم بگم ک وضع مالی خوبی نداریم و فقط معجزه و خواست خدا بود ک برامون اینجور خواست)
وارد خونه ام ک شدیم مادر همسرم و جاریم پنچر شدن و یه گوشه نشستن و تکون نخوردن
فقط خاله همسرم کمکم کرد وسیله ها رو دو تایی جا ب جا کردیم
من یکی دو هفته بعد غیر مستقیم به همسرم گفتم اون روز خوبه خاله ات پیشم بود عزیزم . چون فقط دو تایی کار کردیم وگرنه تنها نمیشد اصلا
همسرم فهمید چی میگم ب مادرش انتقال داده بود..
مادرش در جوابش گفته بود زنداداشت پاشد زنت رو کمک کرد ولی زنت تحویلش نگرفت منم رفتم به زنداداشت گفتم بیا بشین اونم اومد نشست ..
آدم ب این زیرکی دیدین ؟