عمه ام درحالیکه که شوهرش مرده بود اومد تو حیاط درندشت روستاییمون آمد وگفت داداش وقتی شیرین بدنیا اومد اکبر دین گذاشت که نافشو واسه رضا ببرید درواقع جهت یاد آوری گفت. من اینو وقتی سوم دبستان بودم شنیدم .واون لحظه کودکیم تمام شد. سه تا عمه و چهارتا عمو داشتم همه درکنار هم و بیشتر در یک حیاط بزرگ درروستا زندگی میکردیم البته عمه ها در حیاط های جدا ، همه هم ۹ یا ده تا بچه داشتند تازه اون موقع متوجه رضای بی ریخت با صدای دورگه اش شدم 😭😢 همیشه با دخترا با عروسک هایی که خودمان درست میکردیم یا وسط روستا لی لی بازی میکردم ولی ازاون لحظه به بعد غمگین بودم دقیقا سنگینی کره زمین روی دوش من نهاده شده بود اصلا شرم داشتم احساس گناه میکردم ، دختر بزرگ خانواده بودم که پاقدمش خیربود چهار پسر پشتش آمده بود ، خیلی خوشگل برای همین عمه همه جا اعلام کرد که پسر عموها و پسر عمه ها و هر نر دیگری از درخانه برادرش رد نشود و من کودک چه قدر شرم داشتم که همه جا درمهمانی درمدرسه درهر جا این زمین لعنتی پرنده و چرنده این رو این رو به روم می آوردند الان بغضم ترکید دارم هق هق میکنم ، لعنت به مادرم لعنت به پدرم بمیرید بمیرید بمیرید ، و پسر عمه ای که بعد دختر چهارم که اسمش دختربس بود بله دختر بس . آمدنش معجزه محسوب میشد و با سلام صلوات میان دختران بزرگ شد . من شئ بودم ، هفته پیش عمه ام مرد توی مراسمش کرونای جدید گرفتم و علی الرغم آمپول و مصرف ناپروکسن هنوزگلو درد شدید دارم و صدام بالا نمیاد وحالا با نوشتن این خاطرات داره فشار به گلوم میاد ،میدونم حدس هاتون برای خودتون هم جالب خواهد بود اگه دوست داشتید بنویسید .