خیلی اعصابم خورده خیلی داغون شدم با اینکه زندگی من نیست
داستانشون ازین قراره که دوستم ی روز شوهرشو میبره مهمونی تواون مهمونی شوهره ی زنه رو میبینه به دوستم میگه ببین من نمیخوام بهت خیانت کنم اجازه بده من ی شب با این باشم مثلا خواسته بگه من چقد ادم خوبیم اره گور باباش مرتیکه حر.ومزا.ده
دوستمم گفته ن الان شوهره رفته با اون زنه داره عروسی میکنه دوستمم داره طلاق میگیره
اخه چرا ی عده انقد حرومین اعصابم انقد داغونه ک اگه مرده رو تو خیابون ببینم بهش حمله میکنم
واقعا مردا اینجورین ؟؟؟؟؟
اگه شما بودین برای حفظ خونوادتون به شوهرتون اجازه میدادین ؟؟؟؟ چرا انقد مردای حرو.می زیاد شدم تو جامعه😡😡😡