توی دفتر شوهرم ..دوستش و دوست دختر دوستش و خواهر دوست دختر دوستش رفته بودن اتاق آخری و چیپس و آبنمیوه و اون چیزی که ممنوعه گفتنش بود
خیلی ناراحتم خییییلییی
دوست شوهرم مشکوک نگاه میکرد وقتی رقتم اونجا
وقتی رفتم یه دختره با خواهرش اونجا بودن
شوهرمم توی سالن بود
مانتو پوشیده بودن
و میگفت دوست دختر فلانیم و اومدیم اینجا م ش بخوریم
شوهرمم گفت که دوستش تعارفش کرده اون هم خورده
دخترداییم اونجا کار میکنن اما ساعت کاریش تموم شده بود ورفنه بود خونه .. دخترداییممیگه جفت گوشیاشدست دخترداییمه و میگه اصلا به شوهرت شک نکن گفته این پسره مشتری ۸۰میلیونی برای جنسای شوهرم آورده
اما دوستداشتم سر سفره ای که زنه مشروب بخوره