چقدر ناراحتم همیشه خرد شدم همیشه هیشکی منو قبول نداشته جز شوهرم
بابام همیشه میگه دکتر نشدی صاحب شغل نشدی دخترای عمت همه کار دارن خونه زندگی دارن همیشه اونارو تو سرم میزنه و شوهرمو تحقیرمیکنه بااینکه خودش شوهرم داد من انتخاب خودممنبود نمیدونم چرا همش تحقیرمیکنه بخاطر اینکه شوهرم داره سرمایه گذاری مبکنه خیلی قناعت میکنیم ولی برام جالبه هیچ وقت بهم اعتماد بنفس نداد ی جا تعریفم نکرد همیشه همه کاراشم بامنه نوبت دکتر دکتر رفتن و کلی کارا بچه اولم سه تاخواهریم اونا دانش اموزن