تو عقدم تا الان خیلی نسبت به پیام ندادن و زنگ نزدن و بی توجه بودن شوهرم ناراحت بودم خیلی کارا هم کردم از حرف زدن و قهر کردن بگیر تا کوچیک کردن خودم و خواهش کردن ازش
الان دو هفته ای میشه بی تفاوت شدم و میخوام به کاراش اهمیت ندم چنتا کتاب انگیزشی هم خوندم که خیلی کمک کرد
ولی بازم نمیشه ناراحت نشد وقتی میبینم از یک هفته قبل با دوستاش برنامه داره و براش برنامه ریزی میکنه
ولی به من که میرسه میگه حالا بزار برسه یه جا میریم اخرشم اون روز که میرسه خودمو در حالی میبینم که نشستم تو خونشون و حوصلم به شدت سر رفته هیچ حرف مشترکی هم با خانوادش ندارم اونم سرش تو گوشیه
یا درحال سر به سر گذاشتن با خانوادشه جوری که حس میکنم وجود ندارم
بدتر از اون اینه که اگه خودش وقت نداشته باشه میگه باید درک کنی و فلان حالا چه واقعا سرکارش باشه یا با دوستاش باشه
من بگم کار دارم شاکی و ناراحت میشه که من همین اخر هفته رو بیکارم
خب من دوس ندارم برم خونشون به در و دیوار زل بزنم و اون سرش تو گوشی باشه
میشه راهنماییم کنین چجوری درست کنم واقعا دیگه نمیتونم تحمل کنم
هربار که درباره برنامه با دوستاش حرف میزد به شدت ناراحت میشدم و قهر میکردم
دو روز پیش که بهم گفت قبل ماهه رمضون با دوستام برم یه سر بیرون دلم گرفت
اخه هیچوقت برنامه برای دوتایی بیرون رفتنمون نمیریزه ولی دیگه ناراحتیمو بروز ندادم و تشویقش کردم
خیلی حرف زدم ولی کسیو ندارم حرفامو بهش بگم ممنون میشم بخونید و راهنماییم کنین
تایپیکای قبلیمم بخونین و نظر بدین ممنون میشم