اول بگم که عقدیم اما تو شهرما رسم اینه تا قبل عروسی نباید پیش هم خوابید و ...
خلاصه برف میومد شدید منم مجبور شدم بمونم البته از خدامم بودا
پدر شوهرم هی به شوهرم میگف برو عروسو بزا خونشون
مادرشوهرمم که نگم انگار عزاش بود
ولی منم موندماااا
خونشون دوبلکسه ما بالا بودیم صدامون واضح میرفته البته حرف میزدیم باهما
مادرشوهرمم هی درومیزد به بهونه اب اوردن لباس اوردن اینا ببینه ما چیکار میکنیم
اخرش من گفتم دیگ پسرت خوابید منم خوابم نمیبره اومد یکم تو اتاق وایستاد با من حرف بزنه شوهرمم خودشو زد به خواب بعدش رف ما راحت شدیم ی ذره
شب باحالی بود ولی خیلی خوش گذشت