2777
2789

خیلی دوسش داشتم یعنی از کلاس نهم  تا الان...خیلی بخاطرش اشک ریخته بودم و دعا کرده بودم یکی از فامیل های  دورمون بود و خالش زن عموم میشد نظامی بود و شدیدا معتقد میدونستم حرفش بود بیان خواستگاری من چون فامیل پدری پسر عمم هم میشد اون امار میاورد و حتی ی بارم شوهر عمم که میشه فامیلشون با مامانم صحبت کرد و بارها بحثش پیش میومد 

منو توی مراسم های خانوادگیشون دعوت میکردن وقتی هم اونا هم ما میرفتیم شهرستان و اون نگاه های پسره و...هیچ چیز عادی نبود و یا حتی با اینکه فامیل دوره وقتی کنکور قبول شدم به مامانم پیام داد تبریک گفت و...همیشه همه جا ازم تعریف میکرد و...همه فهمیده بودن ی چیزی هست و بارها چند تا از فامیلا گفته بودن تو و فلانی خیلی بهم میاید و..شنیدیم خبریه اما فهمیدم زن عموم که میشه خالش سنگ اندازی میکنه و نمیزاره بیان جلون  

منم هیچوقت نتونستم بهش بگم که دوسش دارم زمان برگرده عقب بازم نمیتونم چون ممکن بود اون تصوری که ازم داشتن خودشو خانوادش خراب شه 

من هر لحظه منتظر بودم زنگ بزنن و بیان چون خیلی حرفش وسط بود..اما بالاخره زن عموم موفق شد

و خبر اومد که روز نیمه شعبان خطبه محرمیت براشون خوندن دختره رو میشناخته و همو میدیدن و مادر پدر دختره هم نظامین و همکار پسره  دختره خودشم معلمه و مذهبی تر از پسره و هیچ چیزی از لحاظ مادی نخواسته ازش فقط اخلاق و رفتار و..

یعنی داره با یکی در سطح خودش ازدواج میکنه که باب میلشه همه جوره

وقتی مامانم بهم گفت برای اینکه نفهمه من حسی داشتم بهش خیلی طبیعی واکنش نشون دادم و گفتم پس زن عمو باید اماده باشه برای لباس عروسی خریدن و ..و ریلکس صحبت میکردم و میخندیدم بعدش مامانم زنگ زد به زن عمومم تبریک گفت  انقدر خوشحال بود

از دیشب دارم نقش بازی میکنم ولی یک قطره هم اشک نریختم ی جورایی انگار رو شوک ام صبح با این فکر از خواب پریدم باورم نمیشه احساس میکنم خواب میبینم یا مردم و هیچی نمیفهمم

اما اون دیگه متاهله..!

و قراره ی روز عروسیش برم:)))) من عروسی هارو معمولا نمیرفتم و کم پیش میاد برم اما اینو حتما میرم   


💥 لایک نکنید لطفاااا‼️(دیگه کاربری فقط دست خودمه، کاربریمو خدا آزاد کرد😂)موقتا دوباره دو نفر شدیم

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

چقدر مثل همیم 

من ۳ سال پیش این لحظه رو تجربه کردم . ببین قشنگ انگار تو شوکی . من سه هفته کابوس میدیدم .... واقعا فکر میکردم دوستم داره .... ولی خب  به رفتار پسرا اعتماد نکن . اگه دوستت داشت  با تو ازدواج  میکرد 

حالت بهتر میشه بهت قول میدم 

مثل من که الان خیلی بهترم .  

میشه برای رسیدن به هدفم صلوات بفرستی قشنگم🤍 ؟  
میگی عشق  یعنی عشق ی طرفه بود ؟ فقط خودت دوستش داشتی یا رفیقی بودین چند سال ؟؟!

من هیچوقت نتونستم بهش بگم چون ادمی نبود که همچین چیزایی رو بپذیره و اون طوری ممکن بود همه چی بهم بخوره و ذهنیتش نسبت بهم خراب میشد

اما میدونستم هم مادرش هم خودش ازم خوششون میاد و قصدشون جدی بود زن عموم سنگ اندازی کرد

خدا میدونه ازم چیا گفته و منو چجور جلوه داده پیششون

💥 لایک نکنید لطفاااا‼️(دیگه کاربری فقط دست خودمه، کاربریمو خدا آزاد کرد😂)موقتا دوباره دو نفر شدیم

میفهمم چقدر ناراحتی

خدا دلتو آروم کنه

واقعا نمیدونم زنعموت قراره چجوری تاوان کاری که کرد پس بده اگه اون مانع شده 

ولی مطمئن باش یوقتایی قسمت همینه

انگار به صلاح نیست

شاید جای دیگه خوشبخت تر میشی

و خدا اینو برات میخواد

من عقد کردم با کسی که جفتمون همو پسندیدیم از همه لحاظ

اما فردای عقد همه چی خراب شد و ما کلا ۴ ماه باهم بودیم و جدا شدیم

با اینکه دلم میخواست در کنارش زندگیه خوبی میداشتم

اما پذیرفتم قسمتم این بوده

توام سعی کن باهاش کنار بیای

⛔️لایک نکن حتی شما دوست عزیز🔪🩸🚫

خودتو ناراحت نکن

مطمئن باش اگه قسمت هم بودین با سنگ اندازی کسی خراب نمیشد همچی


آدما همیشه همون کاری رو باهات میکنن ک تو دلت نیومد باهاشون بکنی... " توی استکان هیچکس دریا نریز "🍂

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز