2777
2789

من حدود نه ساله ازدواج کردم. از اول ازدواجمم همیشه به فکر شوهرم و خانوادش بودم. نه بی احترامی نه ولخرجی . همه جوره کنار شوهرم بودم و باهاش ساختم. سر ازدواجمون سعی کردم یه مراسم کم خرج و کم مهمون باشه که همسرم اذیت نشه و سر جهاز سعی کردم خیلی کامل باشه که توخرج نریم. ما توسط یکی از نزدیکان خودم به هم معرفی شدیم و واقعا از اول دوستش داشتم. اگه هستین و کسی میخونه ادامه بدم

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

بعداز چند وقت ما بچه دار شدیم ولی کلا خانواده همسرم باهام سرد بودن توهین و تیکه و.... کلا زیاد تحویلم نمیگرفتن. برادر شوهرمم همون موقعها عاشق یه دختری بود و ازدودج کرد ولی رفتار سرد خانواده یهو گرم شد تمام مراسمها کادو ببر و تعریف کن و... البته تا مدتها به من نگفتن که خواستگاری میرن و قصد عروس گرفتن دارن حتی بمن میگفتن اشنا نداری بریم خواستگاری! من خیلی اهل رفت و امدم برعکس اونها

بعداز چند وقت ما بچه دار شدیم ولی کلا خانواده همسرم باهام سرد بودن توهین و تیکه و.... کلا زیاد تحویل ...

یعنی دوست داشتم برم و تو مجالس باشم. تو یکی ازین مجالس که خانوادشون باز منو دعوت نکرده بود خیلی ناراحت شدم و به پدرشوهر مادرشوهرم گفتم چرا بما نگفتید پدرشوهرم که کمی راستگو تره گفت من گفتم! بعداز کلی پیگیری فهمیدم شوهر خودم نگفته که هیچ وقت نفهمیدم چرا!!

یعنی دوست داشتم برم و تو مجالس باشم. تو یکی ازین مجالس که خانوادشون باز منو دعوت نکرده بود خیلی نارا ...

برای بچم تولد گرفتم دعوتشون کردم گفتن ما نمیایم حالا یه روز دیگه میایم!! 

کلا هم مادر شوهرم بامن خیلی بدرفتاره اوایل که شوخی شوخی منو میزد مثلا تو خنده دستشو ول میرد محکم میزد به بازوم دوست داشتم فکر کنم شوخیه ولی بابقیه اینجور نبود. یا مثلا زلزله بود به همسرم گفت بچه رو ول میکردی خودتو نجات میدادی باز بچه میاوردی. یا وقتی ویار شدید داشتم میگفت بچت نمیمونه ! بچه دنیااومد راه میرفت میگفت حالا اگه بمونه بتونه بااین اسباب بازی بازی کنه! یا میگن پدرتو عقل نداشته اینقدر سیسمونی داده!

مرسی


یکی از نزدیکان رفته یه کشور خارجی همسرم با خیلی چهره ناراحت و غم گرفته پشت تلفن بهش میگه من چیزی نمیخوام برام بیاری اگه قراره چیزی بیاری برای مادرم قرص بگیر!

درصورتیکه مادرش از من سلامت تره. یعنی همیشه اولویت اولش مادرشه. هر وقت میریم خونشون یا تنها میره تا مدتها با من و بچه بده.

یعنی واقعا اینجور زندگی ها ارزش ادامه داره؟؟

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792