2777
2789
عنوان

یک عاشقانه ی واقعی...

99 بازدید | 11 پست

بسم الله الرحمن الرحیم

در خطه ی سبز شمال به دنیا آمد🌳🌴🌲

نامش را نسیبه گذاشتند...💔

روزها گذشت و نسیبه بزرگ و بزرگتر می شد. پدر بیشتر روزها ماموریت بود و مادر بار خیلی از مشکلات را به تنهایی به دوش می کشید. 

در این میان نسیبه مسئولیت خواهر کوچکترش را به عهده داشت. 👧

دیپلمش را که گرفت به خانه کوچکی در قم مهاجرت کردند.

نسیبه هم در قم مشغول دانشگاه شد...

خانه شان  اتاق کوچکی داشت که راه ورودی هم آن مجزا بود. چون خانه کوچک بود نسیبه عادت داشت در این اتاق درس بخواند.

تا اینکه یک بار برادرش با دوست صمیمی اش سجاد به قم آمدند و قرار شد برای اینکه مزاحم خانواده نباشند به اتاق بالا بروند.

نسیبه کلی به مادرش غرو لند کرد که حالا من کجا درس بخوانم...

مادر طرفدار برادر بود و لی لی به لالای نسیبه نگذاشت‌. هر طور بود تحمل کرد. اما انگار قرار نبود قصه به همین جا ختم شود. گاه و بیگاه سجاد سر می رسید و نسیبه ی عشق درس خواندن و خلوت  را از اتاق خلوتش محروم می کرد و از قضا بیشتر اوقات در ایام امتحاناتش میرسید. و نسیبه اگر چه این مهمان ناخوانده را هرگز نمی دید ولی حسابی دلش پربود از دستش...

نسیبه چه می دانست که روزگار برایش چه سرنوشتی رقم زده است. چه می دانست که دیری نمی گذرد که دلش گرفتار همین مهمان ناخوانده ی حرص دربیار می شود.

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

بالاخره یک روز مادر و خواهر سجاد هم برای زیارت به قم آمدند و برادر از مادر خواست که غریب نوازی کند و از آنها دعوت کند

آمدن مادر و خواهر سجاد همان و گلچین کردن نسیبه برای سجاد همان

یک صحبت کوتاه و آقا سجاد نسیبه خانم را می پسندد

نسیبه گمان می کند سجاد توی رودربایستی قرار گرفته و می گوید: اگر شما به اجبار در این ماجرا قرار گرفته ای من حاضرم بگویم من نپسندیده ام و آقاسجاد فقط نجیبانه می خندد و می گوید نه این طوری نیست

چه می دانست نسیبه که چقدر برای هم ساخته شده اند آن قدر که روزی خواهد رسید که زندان دنیا را بدون او تاب نخواهد آورد

عقد در جمکران

این پیشنهاد سجاد بود و نسیبه از شوق این پیشنهاد ذوقزده شد.

خیلی ساده در جمکران عقدشان جاری شد‌.  سجاد به نماز شکر ایستاد و نسیبه پشت سرش...

حال و هوایشان بهشتی شده بود و شیرین ترین لحظات عمرشان را سپری می کردند.

مراسم مختصری هم برای اقوام گرفتند و بعد از مدتی هم جشن عروسی ساده ای گرفتند و زندگی مشترک عاشقانه شان را آغاز کردند...

در کمال سادگی ولی در نهایت شیرینی

سجاد نجیب آرام و بسیار زیبا بود.

نسیبه  هیچ وقت برای چهره همسرش ملاک تعیین نکرده بود اما خداوند همسری به او داد که چهره بسیار معصوم و دلنشینی داشت.

زندگی عاشقانه شان در یک زیرزمین کوچک شروع شد. سجاد خیلی مواقع ماموریت بود

آن روزهای گذشته چه می دانست نسیبه  که مهمان سرزده ای که برای رفتنش روز شماری می کند، روزی می رسد که برای دوباره دیدن  دوباره رویش لحظه ها را خواهد شمرد...

فرزند اولشان دختر بود. نامش را فاطمه رقیه گذاشتند. از ارادتی که به دختر سه ساله ی امام حسین علیه السلام داشتند.

همه می دانند که دخترها چقدر لطیف و بابایی اند. اما قسمت فاطمه رقیه این بود که روزهای زیادی دوری پدر مهربانش را تحمل کند. فاطمه رقیه در عمر کوتاهش خوب معنای دلتنگی برای پدر را مزه مزه کرده بود. درست مثل صاحب اسمش

گذشت و گذشت

تا اینکه نسیبه دوباره باردار شد. فاطمه رقیه ۳، ۴ ساله بود.

نسیبه که عادت کرده بود به نبودنهای همسرش، آن هم چه همسری، همسری که جانش برای او می رفت، ولی این بار به عادت زن های باردار، برای شوهرش از دلتنگی هایش گفت... حتی تهدیدش کرد و گفت موقع تولد پسرمان هرجایی که ماموریت بودی فرقی نمی کند باید مرخصی بگیری و کنارم باشی...

چه می دانست نسیبه که انتخابش کرده اند برای بزم عشق...

آنجا که هر که در آن بزم مقرب تر است

جام بلا بیشترش می دهند...

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز