2777
2789
عنوان

دلتو یکم دلداری بده.

77 بازدید | 1 پست

در رو باز کردم

یه نفر لب پنجره بود

+سلام..

+سلام

جواب نداد

یهو گفت

_یه لحظه بیا اینجا.!

اصلا سرشو بر نگردوند‌ تا بدونه کی اومده توی اتاق

انگار فقط میخواست حرفشو بزنه حتی مهم نبود به کی.

رفتم کنارش  

گفت :

-اون آقا رو اون بالا طبقه چهارم میبینی پشت پنجره؟! زنشو از پشت بغل کرده و دارن آسمونو تماشا میکنن؟!

+آره...چطور؟!

-اون آقا منم! اما من اونجا نیستم!

+یعنی چی؟

-منو آورد گذاشت اینجا تو ساختمونه رو به رو لب پنجره ولی دیگه خودش نیومد که به هم آسمونو تماشا کنیم!

هیچی نگفتم فقط زل زده بودم بهش..

دوباره گفت:

_میدونی

یه زمانی تموم آدمایی که دوستشون داری جمع میشن تو یه آدم!. و وقتی اونو نداشته باشی انگار دیگه هیچی دوست نداری! حالا ببینم تو اصلا چیزی رو دوست داری؟!

+من؟!

_ن با تو نیستم..

یهو دیدم سیگارش را روشن کرد گذاشت لای درز دیوار و با دودش حرف می‌زد!

میگفت اون روزی که عشقش رفت خورشید پاش سُر خورد

افتاد پشت کوهها...میگفت برای همیشه بی خورشید شدم!

ازش پرسیدم

+حالت خوبه؟!

میتونی حرف بزنی؟

_آرومم!

(زل زده بود به در کمد دیواری که با مشتش شکونده بود!)

ادامه داد..

_خیلی بده که میخابیم و فردا صبح میشه...کاش میشد فردا شب بشه!

اصلا نمیدونستم چی باید جوابشو بدم..

ازم پرسید

_راستی این خطهای سیاه و کج و معوج و بی معنی که تو دفتر یادداشتت کشیدی یعنی چی؟!

+اگه میخاستم بگم که نمیکشیدمشون...میگفتم

یجوری سرشو تکون داد انگار حرفمو فهمید

بهم گفت

_تنها راه خلاصی از این زندگی اینه که بدونی در واقع نه راهی وجود داره نه خلاصی ای!

آخرین پُک سیگارشو کشید و گفت

_دلتو یکم دلداری بده، بخوابونش. خودت پاشو برو دنبال زندگیت. این حرفارم ولش کن.

منم ولش کردم..

این حرفارو نه، دلمو، دلمو ولش کردم و از اتاق اومدم بیرون.

محمدرضا#  

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز