به شدت گریه میکرد و التماس که برگردم، و میگفت دیگه سرم به سنگ خورده و پشیمونم.
البته بعد از دو ماه که از جدایی ما گذشته یه ازدواج موقت داشته که سه ماه طول کشیده.
اینم بگم که هر بار که خیانت میکرد به همین صورت التماس میکرد که برگردم و منم خام میشدم.
هربار تا دو سه سال دست از پا خطا نمیکرد.
ولی سال آخری که باهاش زندگی میکردم ، حس میکردم ، که خیالش راحته هر کاری کنه باز من هستم ،
البته من هم همیشه حامی بودم ، شغل الانش به خاطر سرمایه من هست ، بعد از جدایی میتونستم مغازه رو ازش بگیرم ، چون سند مغازه و جواز کسب به اسم من بود ، ولی نخواستم نونش رو ببرم .
بی خیال شدم
خودش میدونه هیچ کس مثل من حواسش بهش نیست.