2777
2789

سال کنکورم بود رفته بودم خونه مامان بزرگم اینا بهتر بتونم درس بخونم 

بیشتر شبا بیدار بودم تا سه چهار صبح درس میخوندم بعد چن وقت متوجه شدم وقتی سرم تو کتابه و حواسم نیست یکی دم در وایساده داره نگام می‌کنه

اولاش میگفتم خیالاتی شدم چون وقتی سرمو بلند می‌کردم واضح ببینمش نمی‌دیدمش.. بعد چن شب مدام خواب پسرخالمو می‌دیدم و کابوسای بد..یبار داداشم از خواب بیدارم کرد گفت کارتمو کجا گذاشتی اونقدر تو فکر خوابم بودم ناخواسته گفتم دست فلانیه( پسرخالم) بنده خدا با تعجب نگام میکرد

بعد از اون دیگه هرجا میرفتم پسرخالمو می‌دیدم که اطرافم می‌چرخه البته فقط وقتایی که تنها بودم و بیشتر شبایی که تا صبح بیدار بودم 

کاری باهام نداشت فقط می‌نشست نگام می‌کرد توی اتاق راه می‌رفت.. نه حرف میزد نه چیزی

بعضی وقتا دیگ قاطی می‌کردم بلند داد میزدم دعواش می‌کردم چون همه ی تمرکزم رو بهم می‌ریخت نمی‌تونستم درس بخونم

این بود زندگی؟

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792