شوهرى برادر زن عموم هستش , خانوادش شدیدا علاقه داشتن ما با هم ازدواج کنیم منتهى هم اون از من بشدت متنفر بود هم من تا اینکه تو مسافرت شمال ناخواسته باهاشون رفتم و نظر هر دو عوض شد اولش همه کارا از رو لج و لجبازى بود بعد تبدیل به علاقه شد ده سال از ازدواجمون میگذره و به تازگى صاحب گل پسرى شدیم , قبل از ازدواج هر دو ادمهاى بشدت مغرورى بودیم ولى بعدش دیگه از غرور خبرى نیست و به نظر خودم تنها دلیل قشنگ موندن زندگیمون هم همینه امیدوارم همه دوستاى نى نى سایتى من تو زندگیشون شاد و سلامت و خوشبخت باشن