بعد از سقط دردناکی که تو هفته بیستم بارداری داشتم از لحاظ روحی خیلی داغون شدم به این دلیل که اولش بخاطر اینکه غرورم و حفظ کنم و به همه ثابت کنم که قوی هستم جلوی همه می خندیدم ولی هیجکس نمی فهمید که از درون هر روز داغون تر میشم...بدترین چیز این بود که نفهمیدیم چرا اینطوری شد ولی شوهرم واقعا همراهم بود ...تا اینکه بعد از یک سال تصمیم گرفتم دوباره باردار بشم و خوشبختانه بعد از 2 ماه اقدام بار دار شدم و الان 2 ماه از بارداریم گذشته..ناگفته نماند که خیلی از روزها با ترس از دست دادن بچم از خواب بیدار می شم به هرحال همه جیز دست خداست و تا اون نخواد برگی از درخت نمی افته الان دیگه کاملا به این حرف ایمان دارم