دیروز دانشگاه بودیم از صبح با هم ،اصلا فرصت نشد بیرون دانشگاه ببینمش و بغلش کنم
گفت برسونمت خونه،چون تا ۸ شب دانشگاه بودیم،اگه منو میرسوند و میرفت خونه ساعت میشد ۱۱ شب هم دوری مسیر هم ترافیک
من نذاشتم برسونتم فقط گفتم تا مترو برسونم و موقع خدافظی هم خیابونی که ایستگاه مترو هستش خیلی شلوغ بود من سریع پیاده شدم و فقط یه خدافظی سرسری کردم باهاش و گفتم فردا میبینمت
خب فردا میبینیش دیگه
اخی چقدر این حس ها قشنگه
فردا میبینیش دیگه
امیدوارم سرنوشتتون ازدواج و خوشبختی باشه
امروز قرار بود ببینمش ،زنگ زد گفت یه کار ضرور پیش اومده ده روز باید بره جایی و نیستش
گفت ۵ دقیقه بیام دانشگاه ببینمت و برم، منم همیشه ۷ صبح از خونه میام بیرون و از صبح دانشگاهم،امروز تنبلی کردم و دیرتر رفتم که به کلاس ساعت۱۱ برسم،بازم من توی ترافیک موندم و اونم چون پروازش دیر میشد مجبور شد برگرده و بازم نشد ببینمش
یه هفته قبل عید هم ما سفر داریم به خارج از کشور و کل عید نیستیم
میترسم نشه ببینمش، خیلی خیلی ناراحتم قلبم داره میترکه
کاش خوب خدافظی کرده بودم باهاش
رابطه ها وقتی آقایی لوسه
توروخدا انقد وابسته نباشید
چقدر قشنگید 😍😍😍😍
یه سوال
اسی آخر چادری شدی؟
