سلام دوستان بالاخره سه هفته جهنمی و زندگی در ترس و نا امیدی به سر آمد فردا قراره آمنیوسنتز بشم
چقدر میترسم… اما نه برا خودم که حاضرم زنده زنده سلاخی بشم…
میترسم برا بدترین احتمالات برا اون چیزهای ترسناکی که به ذهنم میاد … هزار بار صحنه های مختلفی از گرفتن جواب آمنیو رو تو ذهنم بازسازی کردم با بعضی هاشون قند تو دلم آب شده و با بعضی هاشون نفسم قطع شده…
دلم برا نی نی کوچولوم تنگ شده قبل از ابن غربالگری مضخرف روزی چند بار باهاش حرف میزدم اما ابن چند هفته میترسم …
میترسم وابسته تر بشم بهش
الهی مادرت بمیره😭😭😭😭 کوچولوی بی گناه من
امیدوارم به زودی بیام و خبر سلامتیش رو بدم و این متن بمونه به یادگار از تازه مادری که قراره هیچ وقت یادش نره که این کوچولو رو به چه قیمتی به دست آورده….
التماس دعا ….