رمان در مورد یه دختر مذهبی و یه پسر غیر مذهبیه که با هم کل کل میکنن که تو این زمان عاشق هم میشن بعد یه مدت پدر پسره ورشکست میشه دوست پدر پسره به پسره میگه که اگه با دختر من ازدواج نکنی بیچاره میشی پسره هم مجبوری با دختر دوست پدرش ازدواج میکنه و میرن خارج بعد چندسال پسره که زنش مرده و یه بچه هم داره برمیگرده ایران و با دختره که یه مهندس موفق شده شریک میشه ادامش یادم نیست ولی آخرشو میدونم که بلاخره با هم ازدواج میکنن