دوستان نمیدونم در جریان تاپیکهای من هستید یا نه ولی من سر بیماری های همسرم مثل خودشیفتگی و پارانویید و خیانتاش و خاله زنک بازیا و مشکل جنسی و بی توجهی ب خودم و بچم اومدم منزل پدرم برای اقدام ب جدایی
همسرم فامیل درجه یکمه و الان ک بقیه نزدیکا متوجه شدن ک چه بلاهایی سر من میاورده(قبل از این موضوع در سکوت مطلق بودیم برای اینکه کسی جزییات زندگیمو ندونه)همه اعتراف کردن ک همسرم قبل از ازدواج آدم نرمالی نبوده و رابطه های زیادی داشته و سالها خونه مجردی داشته و همه کاری کرده
خیلی حالم بده ک چرا کسی به من نگفت یا مانع انجام این وصلت نشد ک من و بچم الان بیچاره شدیم
حالم بده امید ب زندگیم صفره حتی از اتاق نمیتونم برم بیرون حتی دوست ندارم بحمو ببینم از خونواده خودمم بدم میاد ک چرا اصرار بر ازدواجم کردن