تو خونه ماهم همینطوره، هرروز خدا بهم چیز میگفتن یه خاستگار که میومد و یکم جدی میشد عزیز میشدم
اگرم یکی رو میگفتم نمیخوام اخلاق نداره میگفتن چیه کسی دیگه رو میخوای بیار معرفیش کن😑😑
درست میگی ادم وقتی از اون خونه بره دیگه رفته
ولی اینم بگم من ازدواجم کردم اهمیت نداشتم، هرروز سوال و جواب، حتی اینکه چی خوردم چی خریدم تک تکشو سوال میکردن و بازم کنترل زندگیمو داشتن، تصویری هرروز زنگ میزدن و چک میکردن!! منم دیگه خسته شدم و ول کردم انقد روانشناسی گوش کردم که دیگه جایی برا کسی نگه نداشتم و شب و روزم درگیر واقعیات شده بود
خلاصه که منم خیلی سختی کشیدم تا درستش کردم، الان خواهرم مجرده هنوز تو خونه ست اونم بریده بود و یادش دادم تا اونم دل بکنه و قاطیشون نشه، دلم برای خواهرم میسوزه، برای همه ی دخترایی که شرایطشون اینجوریه