من الان نزدیک پریودمه هورمونام ریخته بهم حوصله خودمم ندارم..ما شهر غریبیم بعد خانواده شوهرم تو شهرخودمون یکی از روستاها زندگی میکنن و خانواده من مرکز استانن..من روستا حوصلم سرمیره فقط بشینم پیش یه پیرمرد پیرزن میگم ۵ ۶ روز روستا باشیم بقیشم شهرما
میگه نه هی در رفت و امد باشیم..اخه این منطقیه؟؟؟؟؟بعد گفتم من اگ روزی بمیرم هیچوقت نمیگم خدایا منوبرگردون چون به مردن راضیم حوصله زندگی رو ندارم..اونم سریع مقابله ب مثل میکنه برگشته میگه من بیشتر مستعد مردنم صبح زود با سرویس میرم شبم با سرویس ک رانندکیش خوب نی ممکنه چپ کنه بمیرم یا نگا سردرد دارم شانه درد دارم ممکنه از خواب بیدارنشم
بدتر اعصابمو خورد کرد منم اومدم تو اتاق
بچه وضع احمق کمبودمحبتی