با گریه رفتم سونوگرافی رو تخت خوابیدم. دکترش خیلی بداخلاق و اخمو بود مطمئن بودم با اخمی که داره حدسم درسته و بچمو از دست دادم ولی یهو صدای قلبش تو اتاق پیچید عین صدای قناری عین صدای بارون عین زمانیکه مامانم حین آشپزی و کار تو آشپزخونه زیر لب زمزمه میکرد و میخوند؛ با صدای بلند گریه کردم و خداروشکر کردم. صدای قلب نخودچیم بود. قسمت همه الهی به برکت این قطره های بارون
عشق با انگشت های کشیده پیانو مینواخت...من پا به پای پونه های وحشی میرقصیدم... باران می آمد...بهارنارنجها همه مست...هوا هوای تو بود...🍀