بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش! پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم میخوای شروع کن.
راس میگه بیایین بجای تعریف کردن ب صورت هم ژول بزنیم...بعد هی میگین چرا تاپیک نمیزنم...آخه لامصب دیگه۲۰۰صفحه جم نمیشه...حاصل تلاش شبانه روزیم بود اون👀😑😅
تا میتونین همه تاپیکامو گزارش بزنین دونه به دونه پاک شن..مرسی✅🌌🌿.این کاربری دست سه تا دوست هست
از اونجایی که امشب تو خونه تنهام..سعی میکنم خاطرات خیلی ترسناکمو نگم ...
ولی برام عجیبه چرااا مثلا من تو ی رشته هنری خیلیییی استعداد دارم...ولی ی نفر دیگه تو یه رشته و کار دیگه...دلیل تفاوت این استعدادها به کجا و چی برمیگرده؟!؟!
تا میتونین همه تاپیکامو گزارش بزنین دونه به دونه پاک شن..مرسی✅🌌🌿.این کاربری دست سه تا دوست هست
من چندتا صحنه از دوران دوسالکیمو یادمه مامانم باور نمیکرد تا بهش نشونی دادم و باور کرد برام جای سئو ...
مثلا چی
چهل سال بعدجلوی آینه موهایم را شانه کنم..👵روسری آبی ام را بپوشم وآرام آرام بروم توی آشپزخانه..نگاهت کنم و بگویم :دیدی گفتم میان ..لبخند بزنی☺بگویی : چقدر قشنگ شدی😍یاد وقت هایی بیفتم که جوان بودم.👩ناراحت شوم که پیر شده ام 👵..زشت شده ام ..و تو باز بگویی با موهای سفید بیشتر دوستت دارم👵و من مثل هفده سالگی هایم ذوق کنم😍سر بزنم به قیمه ای که برای بچه هایمان پخته ام ..🍲بعد تو از نوه ی آخرمان بگویی.بگویی این فسقلی عجیب شبیه تو شده..من برایت چای بریزم.☕بچه هایمان بیایند.مدام بگویم :قند نخور آقا.چایی داغ نخور .. بذار سرد شه..تو لبخند بزنی☺من مثل چهل سال پیش شوم و جلوی بچه هایمان سرم را روی شانه ات بگذارم ..💑نوه هایمان را بغل کنیم .👶دخترهایمان سالاد درست کنند و غذا بیاورند ..پسرها سفره بیاورند و بشقاب بچینند..پسر اولمان بگوید :هیچی دستپخت تو نمی شه مامان..عروسمان خودش را برایش لوس کند و بگوید:پس دستپخت من چی ؟!پسرمان نازش را بکشد😍ما از حال خوششان ذوق کنیم ..زیر گوشت بگویم : مرد زندگی بودن را از خودت یاد گرفته.❤باز هم نگاه های مهربانت.👀و باز هم درد زانوهایم یادم برود ..بچه ها بروند خانه هایشان ..ومن از خوشحالی ده بار بمیرم که چهل سال است تو را دارم❤🥲