صبح تاپیک زدم اما تاپیکم ترکید بخاطر عنوانم بود
تاپیک زدم شوهرم دیشب بهم میگفت تو عاشق لاس و لیس زدن با مردایی دوس داری لای مردا باشی
دیشب پسرم تبش بالا بود پایینم نمیومد چندروزه خیلی تب داره دیگه شوهرم از دامادشون ماشین گرفت رفتیم بیمارستان اونجا تریاژ گفت تبش بالاس این نزدیکی یه بیمارستان کودکانه ببرین اونجا بهتره خلاصه رفتیم. دیدیم صفش ازکجاتا کجا شوهرمم حوصلش نمیکشه گفت برگردیم بریم همونجا ویزیت شه. زدیم بیرون یه مردِ با بچش که اونام تو همون بیمارستات قبلیه بودن گفتن چرا برگشتین شوهرم گفت خیلی شلوغه منم گفتم اره اگه بخوایم وایسیم تا ۵صبح طول میکشه. یهو خون جلو چشای شوهرمکپو گرفت اومدیم تو ماشین هی گفت بی حیای خراب. خاک برسرت کنن تو ذاتت خرابه. خانوادگی خرابین خواهرات همه خرابن. یذره حیا نداری خدا میدونه روزا بچه رو میبری بیرون با چندتا مرد لاس میزنی منم دیگه ولت کردم خودم با صدتا زن میپرم اما دیگه بتو نگام نمیکنم. گفتم این حرفا چیه خجالت بکس مگه من به مردِ چی گفتم چرا انقد فکرت خرابه تو مریضی. اصلا مهلت نمیداد حرف بزنم منم بخاطر بچم که ترسیده بود گفتم خودتو فکرتو واگذار کردم فقط بخدا
بخدا از دیشبه حالم خوب نیس وقتی شوهر خودِ آدم به آدم اینجوری😔
بخدا ت این ۸سال هیچی ازم ندیده یعنی خودم تاحالا هیچ کاری نکردم که بخواد شک کنه
بعد ازدواجم هی میگفت خدا میدونه مجرد بودی با همکارای مردت چه گوهایی خوردی کجاها رفتی درصورتی که بخدا کار میکردم فقط کمک خرج خانوادم و درسم باشم😔
خدایا خودت شاهدی😔