خسته شدن از شوهرم، خیلی رفیق بازه دیشب رفته بیرون باغ ،هنوز نیومده گوشیشم خاموشه ،بچه ۹ ماهه دارم برا دندون خیلی کلافس همش گریه میکنه، از طرفی مادرشوهرم غذاشو انداخت گردن من و با دختراش رفت بیرون ،منم نصفه پختم واقعا نمیتونسم بچم خیلی داشت گریه میکرد الان نیاد کلی حرف بارم میکنه خانوادش خیلی منو اذیت کردن من واقعا نابود شدم
خیلی دلم میخاد جدا بشم ولی خونه بابام بدتر میشه اوضاعم میدونم ،کاش در فرجی بود ی راهی برام باز میشد خیلی نا امیدم کاش میمردم