پارسال مهر ماه بود ساعت حدودا ۳شب خواب دیدم در حال جون دادنم(نوع مرگمم دیدم ولی بنا به دلایلی دوست ندارم بگم)یه جوون با لباسای سفید ایستاده بود بالای سرم حرف نمیزد ولی نگاش که میکردم حرفا بینمون رد وبدل میشد فهمیدم که عزراییلمه دوست داشتم باهاش برم ولی یهو یاد حق الناسایی که به گردنمه افتادم گفتم منو الان نبر بزار کامل پاک شم بعد اونم قبول کرد گفت بعدا میام از اون روز حس میکنم مرگم خیلی نزدیکه
در این گه گه کُه کَه کَه کُه ناگه واز این حرفا....
میدونی چی بیشتر ازهمه اینو واسم واقعی میکنه من ۱۷سالگی رفتم حج میگن اولینارزویی که موقع دیدن کعبه ک ...
دختر دیوونه نه انشاله چیزی نیس مرگ حقه وبرای همه هست تو که از مرگ هراس داری این چه دعایی بود بهش فکر نکن تلقین نکن افکارتو کنترل کن چون تورو میبره سمتش
جالبیش اینکه اصلا تو این حال وهواها نبودم اصلا اون موقع مذهبی نبودم تقریبا به زور منو بردن مکه نمیدو ...
حالا نظر من اینه که دارن امتخانت میکنن،حق الناس هارو برطرف کن،زندگیتو بهت میبخشن،انگار خواستن بهت بفهموننحق الناس گردنت نباشه و به دیگران هم بگی وگوششون برسونی
دختر دیوونه نه انشاله چیزی نیس مرگ حقه وبرای همه هست تو که از مرگ هراس داری این چه دعایی بود بهش فکر ...
هراسم از مرگ به خاطر پدرومادر ونامزدمه دور از جونشون حتما دق میکنن وگرنه اون لحظه ای که اون جوون دادم ومیخواست روحم از بدنم جداشه درک میکردم که اون جایی که میخوام برم بهتره یه حس وصف نشدنی داشتم با خودم میگفتم ای کاش گناهی نداشتم تا راحت با عزرائیلم میرفتم
در این گه گه کُه کَه کَه کُه ناگه واز این حرفا....