یه دیالوگ تو رمان خطای ستارگان بخت ما بود که میگفت:
+اولين چيزی که از شما تو بخش اورژانس ميپرسن اينه که از يک تا ده به دردت چه شمارهای ميدی؟!
اين سوال رو صدها بار از من پرسيدن و يادمه يه بار وقتی که نمی تونستم نفس بکشم و قفسه سينهام تو آتش میسوخت، با اينکه نمیتونستم حرف بزنم ۹ تا انگشتم رو بالا گرفتم و نُه رو نشون دادم.
بعداً وقتی بهتر شدم پرستار اومد و بهم گفت که من يه مبارز واقعی هستم .
ازم پرسيد: ميدونی از کجا ميدونم؟
چون دردی رو که ده بود، گفته بودم ۹!
اما حرفش خيلی هم حقيقت نداشت بخاطر شجاعتم به اون درد نگفتم ۹دليل اينکه گفتم ۹ اين بود که درد شماره دهم رو نگه دارم برای یه وقت دیگه و الان وقتش بود. ده بزرگ و وحشتناک از دست دادن تو بود. رفتن تو درد شماره دهِ من بود!