از اول ازدواجم دخالت کرده همسرم همیشه روز میره اکثرا تا شب سر کار هست و دنبال کار و خرید خونه و اینا تا میخاد منو بیاره خونه پدر مادرم راهم زیاد نیست حدود چهل دقیقه راهه مادرش میگه نرید یا میگه راه پر خطره یا میگه شب نرید امروز بریدم جواب دادم
وای دقیقا مشگلی ک من با خانواده همسرم داشتم مادرش انتظار داشت ما اصلا خونه نریم بمونیم خونه اونا یا مثلا همسرم میرفت سرکار ۵روز اینا گیر میداد ک تو و بچت باید بیاید پیش ما بمونین و اگ میخواستم برگردم باهام دعوا میکردن چقدر حالم بد شد یاد اونموقع افتادم
تمام بدنم از استرس میلرزید فکر کنید دوازده ساله با این منوال زندگی کردم امشب براش پیامک زدم چه طور پسرتون هر روز میره کار و دانشگاه صبح میره شب میاد راهشم بیشتره خطر نداره چون من برم خونه پدرم مادرم خطرداره؟نوشتم خسته شدم از استرس بزارید زندگی کنم نوشتم من مثل بقیه شانس ندارم مادر پدرم هر روز بیان خونم (اخه مادر پدرم اصلا خونم نمیان فقط من میرم ولی مادرشوهرم هر روز خونه خواهرشوهرمه )
تمام بدنم از استرس میلرزید فکر کنید دوازده ساله با این منوال زندگی کردم امشب براش پیامک زدم چه طور پ ...
خوب گفتی
شوهرت پشتت هست
اون چی گفت
چقدر این متن دکتر الهی قمشه ای زیباست 👌🏻روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند فضای منزلتان خالی از نقاشی های کودکانه خواهد شد؛ دیگر اثری از شکلک های خندان بر روی دیوارهای خانه، حک کردن اسامی بر روی پارچه ی دسته ی مبل ها و طرح های لرزان انگشتی بر روی شیشه های بخار گرفته ی پنجره های خانه،وجودنخواهد داشت.روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند دیگر اثری از هسته های میوه ها در زیر تخت ها وجود نخواهد داشت. در آن روز می توانید مدادی را بر روی میز براي يادداشت كردن پیدا کنید و شيرينی داخل یخچال باقی خواهد ماند.روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند میتوانید برای خود غذاهای بخارپز به جای ساندویچ هات داگ یا همبرگر درست کنید.میتوانید زیر نور شمع غذا بخورید بدون آنکه نگران دعوای فرزندانتان برای فوت کردن شمع ها باشید.روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند زندگیتان متفاوت خواهد شد آنها آشیانه تان را ترک خواهند کرد و خانه تان آرام... ساکت... خالی و تنها خواهد شد.در آن زمان است که به جای چشم انتظاری برای فرارسیدن «روزی» ؛ دیروزها را مرور خواهید کرد... یعنی در ان روزها ؛ دلتنگ امروزتان خواهید شد...پس امروزتان را با آنها عاشقانه زندگی کنید
حتی نیومد سلام کنه ما رو گذاشت جلو درمون رفت خواهرم بابام دویدن جرو در بیا شام بخور گفت نه& ...
چه بیشعور هم خودش هم مادرش یعنی بعد دوازده سال نفهمیده بچه نیست
چقدر این متن دکتر الهی قمشه ای زیباست 👌🏻روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند فضای منزلتان خالی از نقاشی های کودکانه خواهد شد؛ دیگر اثری از شکلک های خندان بر روی دیوارهای خانه، حک کردن اسامی بر روی پارچه ی دسته ی مبل ها و طرح های لرزان انگشتی بر روی شیشه های بخار گرفته ی پنجره های خانه،وجودنخواهد داشت.روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند دیگر اثری از هسته های میوه ها در زیر تخت ها وجود نخواهد داشت. در آن روز می توانید مدادی را بر روی میز براي يادداشت كردن پیدا کنید و شيرينی داخل یخچال باقی خواهد ماند.روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند میتوانید برای خود غذاهای بخارپز به جای ساندویچ هات داگ یا همبرگر درست کنید.میتوانید زیر نور شمع غذا بخورید بدون آنکه نگران دعوای فرزندانتان برای فوت کردن شمع ها باشید.روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند زندگیتان متفاوت خواهد شد آنها آشیانه تان را ترک خواهند کرد و خانه تان آرام... ساکت... خالی و تنها خواهد شد.در آن زمان است که به جای چشم انتظاری برای فرارسیدن «روزی» ؛ دیروزها را مرور خواهید کرد... یعنی در ان روزها ؛ دلتنگ امروزتان خواهید شد...پس امروزتان را با آنها عاشقانه زندگی کنید
چه بیشعور هم خودش هم مادرش یعنی بعد دوازده سال نفهمیده بچه نیست
ببین تازه بعد دنیا اومدن بچم بهتر شده ولی همسرم یه جورایی حق داره مادرش فوق العاده تو مخیه استرس وجودش و تزریق میکنه به آدم فکر کن ماه پیش بچم و برده کنار پنجره شب تاریکه بیرون و نشون بچه یک سال و نیمه میده میگه شب بیرون نری اگر شب بری بیرون سگ میخورتت