یه خانومی دوست مامانمه الان یکسالههه مدام خاستگاری میکنه ماعم بخاطر درسم همش میگیم فعلا نه و ازین حرفا
ولی ادمای خوبین یعنی اگه من درس نداشتم شاید اکی میشد من همیشه جلو این خانم خیلی مودب رفتار میکنمم خیلیی فکر میکنه من فرشته رو زمینم
امروز مامانم یهو غیبش زد من هی دنبال مامانم میگشتم به گوشیشم زنگ میزدم خاموش بود هم نگران بودم هم عصبی دنبال یچیزی یه کتاب مهمیم میگشتم پیداش نمیکردم مطمئن بودم مامانم جای کتابمو عوض کرده چون مامانم خیلی به مرتبی حساسه اگه یچیزی رو زمین باشه سریع ور میداره که خونه بهم نریزه
اخرش گفتم بزار زنگ بزنم به خاله ام شاید پیش خالمه
زنگ زدم به گوشی خاله ام مامانم گوشی ورداش
منم عصبانیییی کلی جیغ جیغ کردم پشت تلفن و کلیییی غر زدم
بعد مامانم الان اومد خونه گفت خاک ت سرت خجالت نمیکشی گوشی خاله ات خراب بود رو حالت اسپیکر بود منم مجلس بودم اون زنه مامان خاستگارمم اونجا بود و همه داد و بیداد های منو شنید
دلم میخواد خودمو بزنمممممممم
تموم شد دیگ پشت سرشونم نگا نمیکنن