سلام
کاملاااا درکت میکنم من یه نفر تو رابطه بودم که همه چی خیلییی خوب بود و خیلیی دوسش داشتم و بهش وابسته شده بودم بعد ۶ ماه ولم کرد و گفت بابام رفته خواستگاری مجبورم با این دختره باشم!!!!یعنی چه راست گفته بود چه دروغ خیانت کرد ببین من بعدها فهمیدم که اون شب حمله پنیک بهم دست داده بود خیلیییی حالم بد بود تا یک هفته از خواب بیدار میشدم اولین کاری که میکردم گریه بود بعدش خودمو با فالگیر و دعا نویس مشغول کرده بودم!!که فهمیدم چقدرر این کار بده..ولی خب یه مدت گذشته بود یکم بهتر بودم ۵ ماه گذشته ولی هنوز خیلی وقتا گریه میکنم،چک میکنم ببینم باهمن؟،ولی در کل خیلی بهترم
توام میخوام بدونی فراموش نمیشه با گذر زمان فقط کمرنگتر و بی اهمیت تر میشه و ادما تو این مشکلاتشونه که رشد میکنن خیلی دردناکه ولی واقعیته سعی کن ازش درس بگیری و سر خودتو گرم کن به شدت یعنی درستو بخون باشگاه برو پیش دوستات برو کلاس برو یا از یوتوب چیز میز یاد بگیر
و به هیچ عنوان نه بهش پی ام بده نه چکش کن اصلاااا
بخاطر خودت