اقا خونه مادرشوهرمم ماشین لباسشوییش رو روشن کردم، روی ۳دقیقه گیر کرد فقط دور میزد منم استرس شدید(خدا نصیب گرگ بیابون نکنه) ترسیدم زنگ زدم ب شوهرم ک بیا خراب شد ماشین، هرچی گف خاموش کن در رو باز کن چیزی نشده از اقای همسر اصرار از من انکار ک نه باز نمیشه پاشو بیا اونم سر قرار مهم گف باشه الان میام
خب
هر پنج دقیقه زنگ زنگ ک اومدی کجایی، پر استرس تصور میکردم ک مادرش میاد میگیم بهش ک خراب شده ماشینت چقد غر بزنه چقد تیکه بندازه باخودش بگه دستو پاچلفتی، از استرس زیاد خودمو کشتم کفن کردم گذاشتم توی قبر
خب
از برق می کشیدی
خب
خب خاموش میکردی درست میشد
خب ادامه داره یا نه الان ما بیاییم بهتون خدا قوت بدیم
منو باش گفتم وسط اتوبان ماشین زیر پات خاموش شده
اهااااا خب دیگه بگو ،
خاموشش کن دوباره روشن کن بزار رو خشک کن بعد که تموم شد در باز میشه
فکرکردم تو خیابون موندی ماشینت خراب شده
یهو در باز شد شوهرم اومد گف چرا باز نشه در ماشین، تق در ماشینو باز کرد ی نگاهی بهم کرد انگار ک با یه خل طرفه باز هرچی از من اصرار ک باز نمیشده از اقای همسر بیشتر اصرارتر ک نه تو میخاسی منو بکشونی خونه (حالا بیا ثابت کن ک از عمد نبوده) با دلخوری رفت
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
50 ثانیه پیش
53 ثانیه پیش
53 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
